۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

September 20




آرمین

از حسین منزوی

از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی نه تاب سخن داریم

آوار پریشانی است رو سوی چه بگریزیم
هنگامه حیرانی خود را به که بسپاریم

تشویش هزار آیا، وسواس هزار اما
کوریم و نمی بینیم، ور نه همه بیماریم

دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته است
امروز که صف در صف خشکیده و بیباریم

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی بریم، ابریم و نمی باریم

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم

من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم







۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه

September 6

سحر

      باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا…


جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…

وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت

تصدیق گفته‌های «هِگِل» بود و ما دو تا…

روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای

سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا

افتاد روی میز ورق‌های سرنوشت

فنجان و فال و بی‌بی و دِل بود و ما دو تا

کم‌کم زمانه داشت به هم می‌رساندمان

در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا…

تا آفتاب زد همه جا تار شد برام

دنیا چه‌قدر سرد و کسل بود و ما دو تا،

از خواب می‌پریم که این ماجرا فقط

یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا…

        * * *
بعد از تو سرد و خسته و ساکت تمام روز...
با صد بهانه‌ی متفاوت تمام روز...
هی فکر می‌کنم به تو و خیره می‌شود
چشمم به چند نقطه‌ی ثابت تمام روز
زردند گونه‌های من و خاک می‌خورد
آیینه روی میز توالت تمام روز
در این اتاق، بعدِ تو تکرار می‌شود
یک سینمای مبهم و صامت تمام روز
گهگاه می‌زند به سرم درد دل کنم
با یک نوار خالیِ کاست تمام روز
«من» بی «تو» مرده‌ای متحرّک تمام شب...
«من» بی «تو» سرد و خسته و ساکت تمام روز...

 * * *
بی‌تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها
می‌شوم بی‌اعتنا دیگر به خیلی چیزها
تا چه پیش آید برای من! نمی‌دانم هنوز...
دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها
غیرمعمولی‌ست رفتار من و شک کرده است
ـ چند روزی می‌شود ـ مادر به خیلی چیزها
نامه‌هایت، عکس‌هایت، خاطرات کهنه‌ات
می‌زنند این‌جا به روحم ضربه، خیلی چیزها
...
هیچ حرفی نیست، دارم کم‌کم عادت می‌کنم
من به این افکار زجرآور... به خیلی چیزها
می‌روم هرچند بعد از تو برایم هیچ‌چیز...
بعدِ من اما تو راحت‌تر به خیلی چیزها...
  از : نجمه زارع

 * * * * *



آرمین

از دو شاعر هندی شعر خواندم.



گاگان گیل
در النگوهای دخترک خواهشی است
النگوهایی که از ابتدا شکسته اند
نخست در بستر مردش
سپس بر آستانه اسب او
در دخترک زنی است گریان
که هنوز بیوه نشده، اما روزی خواهد شد
هراس دخترک در رگ هایش جاری است
خواهش و شیونش در النگوها می تپد
مردی که برایش در رگ ها و النگوها می گرید اینک کجاست
در بدنی دیگر گرفتار آمده
رویایی، اندوهی، اشکی دیگر
دور از دست های دخترک گریان
هی روزگار، او تنها یک دختر است
با همان پاکی نخستین
که جزایش را
روزی به مردش خواهد داد
هنگامی که النگوهایش را بشکند


موهان رانا
آبی های ناهمگون
در آسمان و امواج
ابر رویایی نجوا می کند
بر چشم های گشوده
شمای این روز چه خواهد بود
پیچیده شده در رخت ثانیه ها
...
این رشته در هم پیچیده شده
که زمان را به هم می بافد
بر خواب آلودگی مان دست می کشد
راهی بهتر برای گفتن این سخن باید جست
شاید روزی دیگر

موهان رانا
آن سان که گذشته نزدیک می شود

آینده، حتی اگر زندگیش کرده باشی
برای دیده شدن باقی می ماند
پشت دروازه یک زندگی است
اما حدس بزن
درون یا بیرون؟
این سو یا سمت دیگر؟
باز یا بسته؟
چه کسی در انتظار من است؟
من در انتظار چه کسی؟
هنوز باید دریابم
قدمی به پیش
قدمی دیگر واپس
حقیقت
نه کلید است و نه قفل





علیرضا:

از کامران رسول‌زاده شاعر، ترانه‌سرا، آهنگ‌ساز و خواننده ایرانی متولد 4 اسفندماه سال 1356

شعرها:

(1)
فکر کنم
باران دیشب مرا شسته
امروز توأم.
(2)
دستم به تو نمی‌رسد
حتی در شعرهایی که با دست خودم می‌نویسم
(3)
رفتنت کافی نبود؟
حالا داری در شعرهای دیگران پرسه می زنی؟
شعرم را حلالت نمی‌کنم اگر
بین واژه‌های نامحرم ببینمت...
(4)
من از همین که تو را می‌بینم
حالم خوب می‌شود
تا همین که تو را نبینم
دروغ چرا؟
حالم خوب نیست
(5)
جای خودم بودم اگر،
یکبار دیگر عاشقت می‌شدم
افسوس که جای خودم نیستم
بس که کسی در تو
جای من است...