۱۳۹۱ بهمن ۵, پنجشنبه

January 24



آرمین

شعرها از حسین منزوی

۱
من ترا برای شعر بر نمی گزینم
شعر مرا برای تو برگزیده است
در هشیاری به سراغت نمی آیم
هر بار
از سوزش انگشتانم
در می یابم که باز
نام ترا می نوشته ام

۲
به همان سادگی
که کلاغ سالخورده
با نخستین سوت قطار
سقف واگن متروک را
ترک می گوید
دل دیگر در جای خود نیست
به همین سادگی

۳
به سینه می زندم سر دلی که کرده هوایت دلی که کرده هوای کرشمه های صدایت
نه یوسفم نه سیاوش به نفس کشتن و پرهیز که آورد دلم ای دوست تاب وسوسه هایت
ترا ز جرگه انبوه خاطرات قدیمی برون کشیده ام و دل نهاده ام به صفایت
تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست نمی کنم اگر ای دوست سهل و زود رهایت
گره به کار من افتاده است از غم غربت  کجاست چابکی دست های عقده گشایت؟
به کبر شعر نبینم که تکیه داده به افلاک  به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت
«دلم گرفته برایت» زبان ساده عشق است سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت

۴
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست آن جا که باید دل به دریا زد همین جاست
در من طلوع آبی آن چشم روشن یادآور صبح خیال انگیز دریاست
گل کرده باقی از ستاره در نگاهت آنک چراغانی که در چشم تو پیداست
بیهوده می کوشی که راز عاشقی را  از من بپوشانی که در چشم تو پیداست
ما هردوان خاموش خاموشیم اما چشمان ما را در خموشی گفت و گو هاست
دیروزمان را با غروری پوچ کشتیم  امروزمان را هم، ولی آینده ما راست
دور از نوازش های دست مهربانت دستان من در انزوای خویش تنهاست
بگذار دستت راز دستم را بداند بی هیچ پروایی که دست عشق با ماست


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر